قسمتی از رمان :
روی تخت به بالش تکیه داده بودمو زانو هامو زیر ملافه ی سفید بیمارستان خم کرده بودم.آراد
کنارم روی صندلی نشسته بود و دستشو زیر چونش گذاشته بود و خیره شده بود به من.یکم
خومو جا به جا کردم و پرسشگرانه به صورتش نگاه کردم.نگاه مستقیممو که دید لبخند کمرنگی
زد یک دفعه انگار چیزی یادش اومده باشه از جا پرید و با کف دست به پیشونیش زد.
قسمت دیگر از داستان
رمان آرزوی عشق
مرگ!مردم جز در مواقع یاس و نا امیدی و خطر از آن یاد نمیکنند در صورتیکه همچون شمعی
همیشه و در همه جا. با ما همراهی میکند و جز قدمی کوتاه با ما فاصله ندارد؛کافیست که انسان
سرش را برگرداند و آن را بشناسد…کافیست انسان آهسته قدم کند تا او جلو بیوفتد؛مرگ یک
فرشته ی سیاه،یک عامل مرموز…من میتوانم به کوچه های آشنا برم،میدانم که او همراهم
است.آنوقت یک قدم آهسته…و کار تمام است…
دانلود رمان آرزوی عشق با فرمت پی دی اف
منبع : سایت رمانکده